فرهنگ امروز/ نعمت الله فاضلی[1]: ما در حالی در آستانه سده پانزدهم شمسی هستیم که همچنان 21 میلیون نفر در کشورمان بیسواد و کم سواد هستند. همچنین بخش مهمیاز جمعیت باسواد کشورمان نیز بندرت «کاربردهای سواد» را میدانند و از آن بهره میبرند. با گسترش فضای مجازی و بصری شدن و سیطره تصویر، اهمیت سواد و خوانایی و نویسایی درایران در ابهام قرار گرفته است. بگذریم ازاین که سواد هم در جامعه امروزی صرفا «سواد پایه» یعنی خواندن و نوشتن نیست. ازاین رو، نیاز داریم که اهمیت سواد را بیش تر و دقیق تر بشناسیم و بشناسانیم. فقط به خاطر داشته باشیم که در جامعه امروزی جهل، استبداد، فساد، توسعه نایافتگی و بحرانهای گوناگون زیست محیطی، سیاسی و اجتماعی در جامعهای که خوانا و نویسا نیست، بهتر و گسترده تر شکل میگیرند و ویران میکنند. شگفت انگیزاین است کهاین بیسوادی گسترده توجهی محققان و روشنفکران حوزه عمومیرا هنوز به خود جلب نکرده است. لابد من هم که از آن صحبت کنم کاری چندان دلچسب نیست! نه بی سوادان بلکه کل پدیده بیسوادی در جامعه ما رها شده است. گمانماین است که ما باید مانند دوره مشروطه درباره اهمیت و ضرورت سواد صحبت کنیم.این گمان که اهمیت سواد آشکار است و ما صرفا نیازمند راههایی برای ریشه کن کردن بیسوادی هستیم، حدس و گمان درستی نیست. جامعه جدید نمیتواند بدون سواد ساخته شود. ریشه نقصها و ناتمامیهای جامعه امروزمان را باید در همین بیسوادی و کم توجهی به مقوله سواد دانست.
سخنم را با این نکته آغاز میکنم که خوانا و نویسا کردن جامعه از وعدههای دنیای مدرن برای رسیدن به بهروزی جمعی بود. همه ادیان زرتشت، مسیحیت و اسلام وعدههایی را به انسان میدهند، مانند وعده رستگاری و فلاح. دنیای مدرن هم از همان قرن هیجدهم و جنبش روشنگری مانند ادیان همراه با آرمانها و وعدههایی برای انسانها بود. آرمانهایی چون برابری و مساوات، عقلگرایی، آزادی و فردیت.این وعدهها از طریق مجموعهای از نهادها قرار بود در جهان معاصر تحقق پیدا کنند. مدرسه، دانشگاه، تکنولوژیها، صنعت، کارخانه، شهر، و نظام حقوقی و قانونی راهبردها و ابزارهایی بودند که قرار بود انسان معاصر را به گونهای پرورش دهد که آرمانها و وعدههای روشنگری (عقلانیت، فردیت، برابری و مساوات) را تحقق بخشند. انسانها در طول تاریخ همواره خواهان زندگی آسوده تر و درد و رنج کم تر بودهاند و تلاش میکردهاند تا برمحدودیتهایی را که طبیعت، سنت و تاریخ بر انسان اعمال میکند فائق بیایند. مدرنیته و روشنگری وعده میداد کهاینها را محقق میکند. نویسا و خوانا کردن انسانها یکی از راهبردها برای تحقق وعدههای روشنگری و مدرنیته بود. جوامع در مسیر معاصر شدن و مدرنیته خود لاجرم باید خوانا و نویسا میشدند. در ایران نیز از همان سده سیزدهم با شکل گیری «جامعه جدید» و «تجدد» تقلا برای خوانا و نویسا کردن و «تربیت ملت» آغاز شد.
خوانا و نویسا یعنی انسان و جامعه مدرن براین استوار است که انسانها علاوه بر ارتباط شفاهی از طریق کتابت ارتباط داشته باشد. بتوانیم بنویسیم و بخوانیم. خوانایی و نویسایی بخشی از «ضرورتهای ساختاری» دنیای مدرن است. منظور از «ضرورت ساختاری» همین است که ما در دنیای جدید باید در «نظام اداری جدید» (بروکراسی) زندگی کنیم، زندگی که مبتنی بر «ارتباط مکتوب» است. نظام اداری جدید نظامیمبتنی بر مبادله مکتوب است. زندگی ما زندگی بروکراتیک است. ما در عصرسازمانها زندگی میکنیم. از تولد تا مرگ هر اتفاقی در زندگی ما بیافتد به مجموعه زیادی از سازمانها گره خورده است در نتیجه انسانی که میخواهد دراین دنیای سازمانی زندگی کند، نیازمند خوانایی و نویسایی است. انسانهایی که در دورانهای پیشامعاصر، عشایری و روستایی بودند و نیازی به خوانایی و نویسایی نداشتند. خلق و ترویج و انتقال دانشها و مهارتهای صنایع، کشاورزی و دامپروری سنتی نیازمند کتابت نبودند.اینها سینه به سینه نقل میشد و مبتنی «روابط استاد شاگردی» و «دانش ضمنی» بودند نه آشکار و صریح. اما در دنیای جدید انسانها نمیتوانند مانند عصر شکارگری یا دامپروری یا عصر عشایری زندگی کنند. این سخن بهاین معنا نیست که در گذشته کتابت نبوده است. همواره از سه هزار و پانصد سال پیش که الفبا اختراع شد، کتابت و نوشتن هم شکل گرفت. اما خط و کتابت و خواندن و نوشتن هیچگاه به صورت ساختاری تمام زندگی بشر را در بر نگرفته بود. در زندگی مدرن است که همه باید خوانا و نویسا شوند. خوانایی و نویسایی مولفه ساختاری است. بهاین معنا که حتی تصور ما از انسان یا سوژه چیزی نیست جز موجودی که مینویسد و میخواند. بیسواد فقط عنوانی نیست که به فردی که توانایی خواندن و نوشتن ندارد بدهند. بیسوادی دلالتهای ضمنی گستردهتری دارد. مانند انسانی که شعور ندارد؛ انسانی که ناتمام است و هنوز بالغ نشده است. این تعبیر جدیدی است و در دنیای جدید کسانی را که سواد ندارنداین طور مزمت و سرزنش میکنیم.
دنیای جدید برای این که بتواند سوژههای خوانا و نویسا تربیت کند نظامهای گوناگونی را تاسیس کردند. نظام مدرسهای(schooling system) مهم ترین نهادی است که برای گسترش خواندن و نوشتن به وجود آمده است. همه جوامع وقتی درگیر مدرنیته میشوند، یکی از اولین نهادهایی که ایجاد میکنند نظام مدرسه است. در ایران هم مانند بقیه کشورها در زمان قاجار نظام مدرسهای شکل میگیرد. میرزا حسن رشدیه بزرگمردی از تبریز یکی از آغازگران تاسیس مدرسههای نوین در ایران است. اگر چه نیروهای محافظه کار و سنتی با مدارس جدید مشکل داشتند و رشدیه با درگیریهای عظیمیروبرو شد. ابتدا در تبریز و سپس به مشهد و تهران رفت تا توانست مدارس را ایجاد کند. تا سال 1298 که وزارت معارف یا همان وزارت آموزش و پرورش فعلی تاسیس شد و قانون آموزش و پرورش به تصویب مجلس شورای ملی زمان رسید، تعداد زیادی مدارس در سراسرایران درست شده بود. علاوه بر نظام مدرسهای خواندن و نوشتن را مدارس عالی و مدارس دینی هم دنبال میکردند. پیش از دنیای مدرن ما سیستم مکتب خانهای داشتیم. ملای مکتبی آموزش خواندن و نوشتن را به عهده داشت. مکتبخانهها همگانی بودند و فقط خواندن نوشتن یاد میدادند نه مجموعهای از دانشها و علوم. مکتب خانهها توانایی خواندن قرآن، آموزش برخی آثار ادبی به خصوص گلستان و بوستان سعدی، توانایی نوشتن، یادگیری حساب، خط خوب داشتن مجموعه دروس مکتب خانهها بود. اگرچه مکتب خانههایی برای زنان وجود داشت؛ ولی اساسا زنان چندان سهمیدر یادگیری و خواندن و نوشتن نداشتند و خوانایی و نویسایی عموما برای مردان بود. در دنیای جدید به مقداری که جلو میآییم و مدرنیته پیشرفته تر میشود، خوانایی و نویسایی همگانی تر میشود و شامل همه گروها، مردان و زنان میشود. کم کم نظام مدرسهای توسعه پیدا میکند و مدارس عالی به وجود میآیند، دارالفنون و بعد سیزده دانشسرا مانند دانشسرای، فلاحت، صنعت، تربیت معلم و دانشسرای عالی علوم سیاسی در دوره قاجرا شکل میگیرد. این نظام آموزشی و آموزش عالی در دوره پهلوی اول و دوم گسترش پیدا میکند تا به امروز که ما چهارده میلیون دانش آموخته وسه میلیون ششصد هزار دانشجو داریم. در جهان از لحاظ جمعیتی و کمیو دموکراتیک بالاترین نسبت جمعیت دانشگاهی نسبت به جمعیت متعلق بهایران است.
ایرانیان از گسترش خوانایی و نویسایی دنیای مدرن بسیار استقبال کردند. البته الزامهای گوناگونی به وجود آمد کهاین استقبال را ممکن ساخت. پیدایش روزنامه، شکل گیری حوزه عمومی، پیدایش نظام اداری جدید، پیدایش و گسترش نظام شهری همه الزام میکردند که خوانا و نویسا شویم. اخیرا مجموعه کتابهایی با نام «گنجینه تاریخ ادبیات کودک و نوجوان» منتشر شده و شامل کتابهایی است که در دوره قاجار و ناصر الدین شاه برای خوانا و نویسا کردن بچهها نوشتند. جلد اول آن «تأدیب الاطفال» است، نوشته محمود مفتاح الملک مازندرانی است. این مجموعه چندین جلد است. برای کتاب «تأدیب الاطفال»، سید علی کاشفی خوانساری مقدمه بسیار مفصلی نوشته و توضیح میدهد کهاین اولین کتابی است کهایرانیها برای آموزش خواندن و نوشتن بچهها نوشتهاند. این گنجینه و مقدمه آن برای آشنایی با چگونگی مواجهه ما با خوانایی و نویسایی بسیارخواندنی و جذاب است. نکتهای که منظورم دراینجاست توجه بهاین است که تا پیش ازاین تاریخ ما برای آموزش سواد به کودکان هیچ کتاب و متن راهنمایی نداشتیم. ازاین تاریخ است که ما به فکر سوادآموزی کودکان افتادیم.
نوشتن و خواندن دو روی یک سکهاند و ویژگیهایی در هم تنیدهای هستند و مولفههای ساختاری دنیای مدرناند. مدرنیته و تجدد آنها را ایجاد کرده و بخشی از وعده رستگاری و فلاح مدرن به حساب میآیند. علاوه بر نظام مدرسهای و اداری در حوزه عمومی، مطبوعات و بعدا نظام اداری و بعد حتی پیدایش ژانرهای جدید در زبان مثل ادبیات کودک و نوجوان، نهادهای فرهنگی هستند که برای خوانایی و نویسایی انسان مدرن به وجود آمدند. البته همان طور که اشاره شد بحث نوشتن ریشههای تاریخی وسیعی دارد و باستان شناسان دراین بار تحقیقات وسیعی انجام دادهاند. دنیز اشمانت - بسرات در کتاب «نگارش چگونه پدید آمد» اطلاعات شگفتی از زمینههای پیدایش خط و نوشتن در جهان ارائه میکند که تماما به کمک مواد باستان شناسانه این اطلاعات تهیه شدهاند از هزاره چهارم قبل از میلاد، یعنی حدود شش هزار سال پیش، زمینه نگارش و خط آغاز میشود و توسعه پیدا میکند. یکی از خاستگاههای پیدایش خط منطقه بین النهرین و خاور نزدیک (عرق) است. خط میخی که اولین خط است در عراق پدید آمد. پیدایش خط و سپس اختراع الفبا سرشت و سرنوشت انسان را کاملا دگرگون کرد.این دگرگونی بسیار عمیق تر از پیدایش الکتریسته یا رایانهها بود. پیدایش خط به تعبیر اشمانت-بسرات «باعث شد که بتوان اطلاعات را ذخیره کرد» و «اتکای به سنت شفاهی را پایان بخشید» و امکان بشر برای «دقت منطقی و عمق تفکر» را بسیار بالا برد (اشمانت-بسرات 1395: 9). الفبا معنای تازه از انسان بودن ارائه داد. در دنیای مدرن نیز نوشتن و خواندن نقش بنیادی در شکل دادن جهان مدرن و سوژه معاصر داشته است.
اساسا نه تنها مدرنیته بلکه انسان بودن پیوند زیادی با مقوله نوشتن دارد. گویی یکی از مهارتهای وجودی ماست. قابلیت خواندن و نوشتن بیش از مهارت(skill)، نوعی ظرفیت(capacity) و قابلیت(competency) و شایستگی است. حیوانات ممکن است چیزهایی را درک کنند و ارتباطاتی را برقرار کنند، اما قابلیت خواندن و نوشتن ندارند. به همین دلیل خوانایی و نویسایی برای انسان بودن و انسان شدن ما آدمها بسیار مهم است. انسان به دنیای نمیآییم، مستعد انسان شدن هستیم. بهاین معنا که مجموعهای از قابلیتهای انسان شدن در ما نهفته است کهاین استعدادها در مسیر زندگی اجتماعی میتوانند بالفعل شوند یا نشوند. به لحاظ تاریخی پیش از مدرنیته هم خوانایی و نویسایی برای بشر اهمیت داشته است. آن طور که میدانیم همه ادیان بزرگ الهی با کتاب سروکار دارند. از دین زرتشت و کتاب اوستا و گاتها و انجیل و تورات تا قرآن مجید. ادیان و خداوند هم از راه کتابت به پرورش آدمها پرداختهاند بهاین معنا که انسان شدن ما پیوند جدی بااین قابلیت دارد که چه قدر درک مطلب داشته باشیم و متنی را بنویسیم و چه قدر بتوانیم بنویسیم. خواندن و نوشتن بخشی از ظرفیت ما برای پرورش وجودی ماست. ظرفیت وجودی در واقع بسیاری از ظرفیتهایی است که به آن ظرفیت اخلاقی میگوییم. لوییس کاروائانا در کتاب «علم و فضیلت» توضیح میهد که چه طور فعالیت فکری و علمیهمین خواندن، نوشتن، یاد دادن، یاد گرفتن و استدلال کردن واجد فضیلت اخلاقی هستند. یعنی مثل مهربانی، عشق، دگرخواهی از خود گذشتگی، صداقت و فضیلتهایی که باآنها آدم میشویم. کار دانشگاهیاین طور است. کار نوشتن هم همین طور است. لیندا زاگزبسکی نیز در کتاب «فضایل ذهن» فضیلتهای ادبیات و خواندن و نوشتن شرح مفصل داده است. زاگزبسکی معتقد است ادبیات و همین عمل خواندن و نوشتن و آموختن با مجموعه وسیعی از فضیلتها و اهداف ما برای سعادتمند شدن ارتباط تنگاتنگ هستی شناختی دارند. خواندن و نوشتن صرفا مهارت یا قابلیت برای کسب و کار و و پیدا کردن شغل و مهارت ابزاری نیست، بلکه خوانایی و نویسایی پارهای از ارزشهای وجودی ماست. خوانایی و نویسایی فضیلتهای زیادی دارند. جان نیکسون نیز در کتاب «به سوی دانشگاه با فضیلت » بیان میکند که فعالیتهایی که در دانشگاه انجام میدهیم یعنی همین خواندن، نوشتن، گوش دادن، استدلال کردن، تحقیق، بحث کردن، و پرسش کردناینها با فضیلتهای صداقت، درستکاری، اعتماد، بزرگواری، بزرگ منشی و فداکاری و احترام پیوند دارند.
در فرهنگ مردم ما نیزاین تصور هست که «انسان با سواد، فردی فرهیخته است». خواندن و نوشتن مهارت مکانیکی و ماشینی نیست. باسواد، آدم فرهیختهای است که منش ویژهای دارد و انسان قابل اعتماد و محترم متشخص و دوست داشتنی است. «باسواد» تصادفااین معانی را به خود نگرفته است. تاریخ چند هزار ساله زندگی بشراین طور است. در گذشته در فرهنگ ما آدمهای باسواد القاب ویژهای مانند ملا و میرزا داشتند. ملا یعنی آدمیکه بسیار خوانده است. میرزاها کسانی بودند که شایستگیهای خاصی داشتند. خواندن و نوشتن دلالتهای بسیار فراتر از داشتن «مهارت شناختی» است. یکی از مشهورترین نظریه پردازان حوزه سواد و نوشتن برایان استریت است. به اعتقاد او خوانایی و نویسایی امر اجتماعی و فرهنگی و چیزی فراتر از مهارت شناختی است. برایان استریت در آغاز کارش، درایران پژوهش کرد. او در سال 1975 برای نوشتن رساله دکتری بهایران آمد و در منطقهای مرزی بینایران و افغانستان پژوهشی انجام داد. کتاب او به نام «سواد در نظریه و عمل» اخیرا به فارسی ترجمه شده است. برایان استریت مطالعات سواد (literacy studies) را توسعه داد. او نشان داد سواد محصول تعامل افراد در بافتهای اجتماعی و فرهنگی است و دلالتهای وسیعی دارد و جهان بینی وایدئولوژی و فرهنگ با مقوله خواندن ونوشتن در هم تنیده شده است. به همین دلیل افراد صرفا با مدرسه رفتن خوانا و نویسا نمیشوند. میبینیم که میلیونها نفر مدرسه میروند، اما خواندن و نوشتن و «کاربردهای سواد» را نمیآموزند و سواد برای آنها تبدیل به کنش اجتماعی نمیشود. همین امسال (1399) سازمان سنجش اعلام کرد 46 درصد از داوطلبین علوم انسانی در درس فارسی عمومی(یعنی خواندن و نوشتن) عملکردشان صفر یا منفی بوده است. برایان استریت گفت عمل خواندن و نوشتن بسیار فراتر ازاین است که فکر کنیم خودکار و کاغذ به کسی بدهیم و الفبا را به او بیاموزیم او باسواد میشود. خواندن و نوشتن با مجموعه وسیعی از ارزشها، باورها، جهان بینی، مذهب و آداب و رسوم و کلیت تاریخ و فرهنگ و سیاست مردم سروکار دارد.
این که در مدارس بحران داریم و دانش آموزان خواندن و نوشتن را نمیآموزند و آنهایی که میآموزند نمیتوانند از آن چه آموخته اند برای خلاق و بارور کردن ذهن خود استفاده کنند، ریشه دراین واقعیت دارد که «ساختار اجتماعی سواد» را نمیشناسیم و آن را به مهارتی شناختی تقلیل میدهیم.این بحران نه تنها در مدرسه بلکه در آموزش عالی هم وجود دارد. در مقاله «صورتبندی مسئله سواد دانشگاهی درایران: نظریهای نو در زمینه نوشتار و نثر دانشگاهی درایران» (1397) توضیح دادهام که ما دانشگاهیها هم در جنبههای گوناگون زیبایی شناختی، زبان شناختی و معرفتی شناختی خواندن و نوشتن مشکل داریم. سواد با تمدن، مدرنیته و کل فرهنگ ربط و پیوند عمیق دارد. در مقالهای با عنوان «انشا و معلمی» (در کتاب «مرگ مدرسه گفتارهای انتقادی در آموزش و پرورشایران») (1398) توضیح داده ام که انشا چه قدر معنا و اهمیت دارد و چه طور ما آن را به یک «درس بروکراتیک» تقلیل دادهایم. ماساکو واتانابه انسان شناس ژاپنی در کتاب «پرورش هنر استدلال: الگوهای تبیین اندیشه در فرهنگ آموزش ژاپن و آمریکا» (1391) انشا را در نظام آموزشی آمریکا با ژاپن مقایسه میکند و اهمیت انشا در مدارس آمریکایی را نشان میدهد. او مینویسد در برخیایالتهای آمریکا درس انشا درسی که وتویی است و دانش آموزان تا از لحاظ کمی و کیفی حداکثر قابلیت را به دست نیاورند نمیتوانند دیپلم بگیرند.
او مینویسد «در آمریکا از پایه اول ابتدایی نحوه نوشتن مقاله را تعلیم میدهند و تا سطح دانشگاه از آن به عنوان ابزاری برای سنجش توانایی تحصیلی استفاده میکنند». در نظام آموزشی آمریکا«شرط ورود به دوره راهنمای» موفقیت در درس انشا است (ص 104). دقت شود دراینجا نمره قبولی به معنای شرط موفقیت نیست بلکه «توانایی در انشانویسی پیش شرط لازم برای ورود به دوره راهنمای میداند» (107ص).این که در مدارس آمریکایی روی انشا تاکید میشود برایاین است انشا تمرینی برای ارتقای قابلیت خوانایی و نویسایی ماست.این درس را از مدارسایران در زمان احمدی نژاد حذف کردند. تنها درسی که دانش آموزان درگیر خوانایی و نویسایی میشدند. درس ادبیات و انشا و فارسی و دروس دیگر در خدمت خوانایی و نویسایی و سوادند.البته ما خواندن و نوشتن را به خوبی درک نمیکنیم. با خواندن و نوشتن و درک مطلب بحران پیدا کردهایم. آزمونی به نام پرلز هست که ده سال یکبار برگزار میشود. ما بین پنجاه کشور چهل و پنجم شدیم. این آزمون نشان میدهد ما چه قدر توانایی خواندن و نوشتن داریم. بسیاری از ما توانایی یک صفحه خلاقه نوشتن را نداریم. چیزی که من به آن بیسوادی سیاه میگویم. بیسوادی سفید زمانی است که فرد توانایی خواندن و نوشتنن ندارد ولی آرزوی خواندن و نوشتن دارد. بیسوادی سیاه وضعیتی است که فرد توهماین را دارد که سواد دارد و دیگر احساس نیاز هم نمیکند. جمعیت زیادی از لیسانس و فوق لیسانس مواجهیم که سواد خواندن و نوشتن ندارد و احساس نیاز هم به آن نمیکند. داستان ادبیات و هنرها تا حدود زیادی به داستان خوانایی و نویسایی در دنیای جدید بازمیگردد. جامعهای در ادبیات و هنرها میتواند خلاق و پرتکاپو باشد که مسئله خواندن و نوشتن را خوب آموخته باشد. الان بیش از چهل نوع سواد داریم درباره سوادپایه صحبت میکنیم. یکی از پایههای هنر و ادبیات در دنیای جدید سواد پایه است. چه در تولید هنری و ادبی چه در مصرف آن. در دو سه دهه اخیر سواد را رها کردیم. از زمان مشروطه جنبش بزرگی را آغاز کردیم برایاین که خوانا و نویسا شویم. عوامل زیادی باعث شد خوانا و نویسا شدن ما به حاشیه رانده شود. بخشی به دلیل همین رسانههای تصویری است و بینایی محور شدن جامعه است. بخشی از داستان جامعه ما به همین تصویر محور شدن بازمیگردد. این که با فیلم و عکس لذت میبریم و با کتاب و کتابت فاصله گرفتهایم. بخشی دیگر برمیگردد به نمایشی شدن جامعه ما، جامعه نمایشی(formalism). یعنی جامعه ماکتی. ماکت مدرسه، نهضت سواد آموزی، کتاب و دانشگاه.... بخش دیگر به این برمیگردد که در شتاب تغییراتی که در سطح جامعه جهانی پیدا کرده است جامعه ما دچار بحران شده است و ما مجال کافی پیدا نکردیم تا دراین تغییرات بتوانیم در یک فرهنگ مکتوب مستقر شویم. جهان غرب از رنسانس شروع کرد و قرنهای هجدهم و نوزدهم در فرهنگ کتابت مستقر شد.
کتاب «زندگی در عیش مدرن در خوشی»، اثر نیل پستمن مفصل شرح میدهد که در قرن هیجدهم و نوزدهم چه قدر شوق خواندن و نوشتن در آمریکا و کشورهای اروپایی زیاد بود. ما قبل از آن که بتوانیم در فرهنگ کتابت مستقر شویم به یک فرهنگ بصری جهش پیدا کردیم. بخشی هم به نظام آموزشی به خصوص نظام آموزش عالی برمیگردد. نظام دانش و آموزش ما مبتنی بر پرورش عمیق و کیفی دانشجو نیست. پرورش کیفی و عمیق یعنی پرورش اخلاقی دانشجویان که از طریق پرورش همین مهارتها صورت میگیرد. دانشجویی که درگیر کتاب میشود، کتاب میخرد، کتاب میخواند و کتاب برای او معنای وجودی پیدا میکند، در هزینههایش صرفه جویی میکند تا کتاب بخرد. در نظام آموزشی ما خواندن و نوشتن به مهارت ساده تقلیل پیدا کرده است. دانشجویان ما اندیشیدن، پرسشگری و دغدغه مندی نسبت و خود و جامعه پیدا نمیکنند و همین مسئله که فضای آموزش و کلاس درس فضایی نیست که دانشجو لذت ببرد، خسته نشود و احساس کند که در حال رشد و بزرگ شدن است؛ واین که احساس کند شوق دارد و افق جدیدی از زندگی به رویش گشوده میشود. اگر در دانشگاه آن فضا را ندهیم دنبال هیجانات دم دست میرود. سید محمود حسینی نجاتی در پژوهشی با عنوان «تبار شناسی کلاس درس درایران» (1397)، توضیح میدهد چه طور کلاسهای درس «ضد کلاس» شدهاند دانشگاه در وضعیت کنونیاش جایی برای پرورش آدمها به معنای آدم بودن نیست؛ بلکه جایی برای پرورش سوژههایایدئولوژیک بازار و حکومتهاست؛این که آدمهای سر به راهی برای حکومت باشند یا در خدمت بازار باشند. البته این سیستم در هر دو وجه شکست خورده است. ولی چون آن هدف آدم شدن هم محقق نمیشود، آدمهای خوانا و نویسا که حداقل از خودشان و از زندگی لذت ببرند، از قابلیتها، سرمایهها و فضای فرهنگی در نتیجه سرخورده میشوند. بحث خوانایی و نویسایی برای ما باید در پرتو «بینش جامعه شناختی» فهمیده شود. اینها پیوندی با مقولههای بنیادی تری که سوژه خوانا و نویساست دارند. اگر خوانایی و نویسایی در چشم انداز تاریخی، تمدنی و فرهنگی فهم شود ما میتوانیم به درک تازهای برسیم ازاین که چرا نمینویسیم و نمیخوانیم.
[1]این یادداشت بخشی از یکی از جلسات درس جامعه شناسی هنر و ادبیات در دانشگاه علامه طباطبایی است که در آذر 1399 ارائه شد و یکی از دانشجویان آن را پیاده و تدوین کرده است.
ایبنا
نظر شما